دوست پسر روانی من
صبح با دلدرد شدیدی از خواب بیدار شدم یاد دیشب افتادم یهو اشکم دراومد باید شکایت کنم ولی هیونجین چی میشه بیخیال ات
پاشدم رفتم حموم بعد از ۱۰مین اومدم بیرون و لباس پوشیدم تا برم دانشگاه دیدم صدای در اومد رفتم درو باز
اره خودش بود
تهیونگ:سلام بیب
ات:یه سیلی محکم مهمون صورتش کرد
تهیونگ:چه غلطی کردی؟(داد)
هیونجین از پشت اومد
هیونجین:هی حرو//مزاده برا چی سر دوست دخترم داد میزنی(عربده)
تهیونگ:پوزخند زد و رفت
هیونجین:ات خوبی
ات:اوهوم…بیا تو باید یچیزی رو بهت بگم
هیونجین:باشه
رفتن تو ات همچیزو به هیونجین گفت
هیونجین:ات چیمیگی الان جدیی؟
ات:متاسفانه بله
هیونجین:صبر کن من میدونم با اون خواست بلند شه که ات دستشو گرفت
ات:بگیر بشین میخوام شکایت کنم برای همین نباید کاری کنیم تا بی گناه باشیم عشقم
هیونجین:راست میگی
ات:من میخوام برم اداره پلیس باهام میای؟
هیونجین:معلومه که میام
ات:پس بریم
ات رفت اماده شد(عکس لباساشو گذاشتم)
هیونجین:لش بهت میاد بیب
ات:مرسی فداتشم(با لبخند)
ادامه دارد………🤍✨
پاشدم رفتم حموم بعد از ۱۰مین اومدم بیرون و لباس پوشیدم تا برم دانشگاه دیدم صدای در اومد رفتم درو باز
اره خودش بود
تهیونگ:سلام بیب
ات:یه سیلی محکم مهمون صورتش کرد
تهیونگ:چه غلطی کردی؟(داد)
هیونجین از پشت اومد
هیونجین:هی حرو//مزاده برا چی سر دوست دخترم داد میزنی(عربده)
تهیونگ:پوزخند زد و رفت
هیونجین:ات خوبی
ات:اوهوم…بیا تو باید یچیزی رو بهت بگم
هیونجین:باشه
رفتن تو ات همچیزو به هیونجین گفت
هیونجین:ات چیمیگی الان جدیی؟
ات:متاسفانه بله
هیونجین:صبر کن من میدونم با اون خواست بلند شه که ات دستشو گرفت
ات:بگیر بشین میخوام شکایت کنم برای همین نباید کاری کنیم تا بی گناه باشیم عشقم
هیونجین:راست میگی
ات:من میخوام برم اداره پلیس باهام میای؟
هیونجین:معلومه که میام
ات:پس بریم
ات رفت اماده شد(عکس لباساشو گذاشتم)
هیونجین:لش بهت میاد بیب
ات:مرسی فداتشم(با لبخند)
ادامه دارد………🤍✨
- ۶.۳k
- ۰۳ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط